حنا نشست و گریه کرد.
مث یه بچه زار زد. هق هق کرد.از نیمه شب تا چار صب.
حنا آدما رو باور کرده بود.فک کرده بود آدما همه عین خودشن. صاف و پاک مث چشمه.بدی هیچ کس رو باور نداشت. و حالا که بدی دیده بود شوکه شده بود.
هق هق میکنه که چرا فلانی فلان کارو کرد؟این کار خیلی بدیه.آخه چرا باید اینجوری کنه؟
میمونی بخندی یا به حال خودت زار بزنی. داره واسه چیزی اینجوری زار میزنه که واسه پوس کلفتای مث ما که بوی گند همین آدمارو میدیم.مراوده های روزانمون حساب میشه. و بعد فرشته ای مث حنا واسه همون میشنه چارساعت تمام زار میزنه.هق هق میکنه و ...
میدونی حنا تو اوج گریش چیکار کرد؟
گوش کن یاد بگیریم.
پاشد رفت تو توالت و اوج گریشو هوار کرد.
خیلی کیف کردم خوشم اومد.چون میدونست جرمای کثیف و چرکینی رو که روحشو آلوده کرده کجا باید قی کنه.
نظرات شما عزیزان:
ارسال شده توسط آ.آ در ساعت 2:29